ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/4/7:: 3:33 عصر
راز رنگی شدن چشمها
رنگ چشم صفتی وراثتی است که از والدین به فرزندان میرسد. بنابراین باید گفت که این ژنها هستند که براساس قوانین حاکم در دنیای علم ژنتیک، رنگ چشمان افراد را مشخص میکنند، اما شاید دیده یا حتی شنیده باشید که برخی افراد هنگام تولد، چشمانی آبی داشتهاند و بتدریج رنگ چشمان آنها تغییر کرده است. یا این که شاید شنیده باشید که گفته میشود اغلب نوزادان چشمانی به رنگ روشن دارند که بتدریج پس از گذشت 6 ماه از تولدشان رنگ اصلی چشمان آنها (ادامه مطلب...
ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/4/7:: 3:30 عصر
هر چه کنید به خود کنید!
خوبی ها و بدی هاى شما به خودتان باز مى گردد . شاید بارها و بارها این جمله را شنیده باشیم و به راحتی از کنار آن میگذریم لازم نیست جنایت کنیم تا نگران باز تابش باشیم هر فکر سوء برای دیگران و یا هر عملی به ضرر دیگری ابتدا گریبان خود ما را میگیرد و اگر ما واقعا به کنه آن پی ببریم دیگر به راحتی تن به گناه نمیدهیم برای این و آن نقشه نمیکشیم به راحتی برای موجه جلوه دادن خود از دیگران بد گویی نمیکنیم کدام آدم عاقلی بر میدارد تیشه به ریشه خود بزند یک عمل کوچک میتواند ابعاد عظیمی داشته باشد گاهی عمل نادرست ما فقط دامان خودمان را میگیرد اما گاه تا قیامت عده ای را گرفتار میکنیم . باید مواظب باشیم چه میگوییم چه مینویسیم و انتشار میدهیم هر جمله ما ممکن است الگویی بشود برای عمل دیگری مسؤلیت دارد نمیتوان از زیر آن شانه خالی کرد. و هرگاه بازتاب عملمان برگشت باید آگاه باشیم که این چیزی جز بزر دیروز کشته مان نیست !
چه بسیار بودند کسانى که سنت هاى زشت و ناروا و قوانین ظالمانه و بدعت هاى غیر انسانى گذاردند و سرانجام دامان خودشان و دوستانشان را گرفت ، و در همان چاهى که براى دیگران کنده بودند افتادند.
مخصوصا ایجاد فساد در روى زمین ، و برترى جوئى و استکبار از امورى است که اثرش در همین جهان دامان انسان را مى گیرد.
در حقیقت همانگونه که سرچشمه نعمت هاى بى پایان اعمال مؤ منان پرهیزگار است ، سر چشمه عذاب جاودان نیز اعمال سوء بشر است.(ادامه مطلب...
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/4/7:: 3:25 عصر
کلینى به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمدالصادق صلواتالله علیه روایت کرده است که:
پادشاهى در میان بنىاسرائیل بود، و آن پادشاه قاضیى داشت، و آن قاضى برادرى داشت که به صدق و صلاح موسوم بود. و آن برادر، زن صالحهاى داشت که از اولاد پیغمبران بود.
و پادشاه شخصى را مىخواست که به کارى بفرستد. به قاضى گفت که: مرد قابل اعتمادی را طلب کن که به آن کار بفرستم. قاضى گفت که: کسى معتمدتر از برادر خود گمان ندارم.
پس برادر خود را طلبید و تکلیف آن امر به او نمود. او ابا کرد و گفت: من زن خود را تنها نمىتوانم گذاشت. قاضى بسیار تلاش و اصرار کرد. ناچار پذیرفت و گفت:
اى برادر! من به هیچ چیز تعلق خاطر ندارم مگر همسرم، و خاطر من بسیار به او متعلق است. پس تو به جای من مواظب او باش و به امور او برس، و کارهاى او را بساز تا من برگردم. قاضى قبول کرد و برادرش بیرون رفت. و آن زن از رفتن شوهر راضى نبود.
پس قاضى به مقتضاى وصیت برادر، مکرر به نزد آن زن مىآمد و از حوایج آن سؤال مىنمود و به کارهاى او اقدام مىنمود. و محبت آن زن بر او غالب شد و (ادامه مطلب...
ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/4/3:: 9:55 صبح
یک هفته پس از خلقت آدم:
چون حوا بدون پدر و مادر بود آدم اصلا مشکلی نداشت و چای داغ را روی خودش نریخت.
پانصد سال پس از خلقت آدم:
با یه دونه دامن از اون چینی خال پلنگی ها میری توی غار خودتون، بلند داد می زنی: هاکومبازانومبا (یعنی من موقع زنمه). بعد میری توی غار پدر و مادر دختره، با دامن چین چینی جلوت نشسته اند و می گن: از خودت غار داری؟ دایناسور آخرین مدل داری؟ بلدی کروکدیل شکار کنی؟ خدمت جنگ علیه قبیله ادم خوارها رو انجام دادی؟ بعد عروس خانم که اون هم از این دامنای چین چینی پوشیده با ظرفی که از جمجمه سر بچه دایناسور ساخته شده برات چای میاره و تو می ریزی روی خودت.
دو هزار و پانصد سال بعد از اختراع آدم:
انسان تازه کشاورزی را آموخته. وقتی داری توی مزرعه به عنوان شخم زدن زمین عمل می کنی با دیدن یه دختر متوجه میشی که باید ازدواج کنی. برای همین با مقدار زیادی گندم به مزرعه پدر دختره میری . اونجا از تو می پرسند: جز خودت که اومدی خواستگاری چند تا خر دیگه داری؟ چند متر زمین داری؟ چند تا خوشه گندم برداشت می کنی؟ آیا خدمت در لشگر پادشاه رو به انجام رسانده ای؟ بعد عروس خانم با کوزه چای وارد میشه و شما هم واسه اینکه نشون بدی خیلی هول شدید تمام کوزه رو روی سرتون خالی می کنید.
ده سال قبل:
شما پس از اتمام خدمت مقدس سربازی به این نتیجه می رسید که باید ازدواج کنید و از مادرتان می خواهید که دختری را برایتان انتخاب کند . در اینجا اصلا نیازی نیست که شما دختر را بشناسید چون پس از ازدواج به اندازه کافی فرصت برای شناخت وجود دارد. در ضمن سنت چای ریزون کماکان پا بر جاست.
هم اکنون:
به دلیل پیشرفت تکنولوژی در حال حاضر شما به آخرین نسخه یاهو مسنجر احتیاج دارید. البته از”ام اس ان” یا “آی سی کیو”هم می توانید استفاده کنید ولی آنها آیکنهای لازم برای خواستگاری را دارا نمی باشند . پس از نصب یاهو مسنجر به یک روم شلوغ رفته هر اسمی که به نظرتان زیباست “اد” می کنید و با استفاده از آیکنهای مربوطه خواستگاری را انجام می دهید . البته یاهو قول داده که نسخه جدید دارای امکانات ازدواج و زندگی مشترک نیز باشد.
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/4/3:: 9:38 صبح
فاتحی خبر داد:
ساخت هواپیمای خورشیدی توسط محققان ایرانی
جام جم آنلاین: مدیر مرکز هوافضای جهاد دانشگاهی شریف از تولید هواپیماهای خورشیدی خبر داد و گفت: این هواپیماها می توانند جایگزین ماهواره های مخابراتی (
ادامه مطلب...
ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/4/1:: 9:31 صبح
کمبود سرویس بهداشتی در سطح شهر از سالها پیش همچنان باقی است
ببخشید ،این نزدیکی ها دستشویی کجاست؟
جام جم انلاین : الهی سر دشمنتان هم نیاید، بد دردی است که عینهو مرغ سرکنده وسط خیابان بال بال بزنید و خودتان را به در و دیوار بکوبید، آخر سر هم با لب و لوچه آویزان از گوشه دیوار پیاده راهی منزل شوید.
اما چه کار میشود کرد که یکی از بزرگترین مشکلات مردم همین بحث عدم دسترسی به سرویسهای بهداشتی در اکثر مناطق تهران است. تا بدانجا که آدم گرفتار حاضر میشود نصف عمرش را بدهد و چند دقیقهای یک دستشویی را قرق(ادامه مطلب...
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/4/1:: 9:9 صبح
مدیرکل روابط عمومی شرکت مخابرات ایران از بازنگری در مزایده شماره های رند و مرتب همراه اول و نیز از سر گرفتن دوباره این مزایده خبر داد و گفت: شماره منحصر بفرد 09123456789 که تا پیش از این در لیست فروش قرار نداشت به مزایده می رود.(ادامه مطلب...
ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/3/30:: 8:36 صبح
تعیین بال مگس، پوست پیاز، دست و پا یا قلب مرد به عنوان مهریه از تخلفات آشکار و ضعف قوانین حکایت دارد
من دیگر سکه نمیخواهم!
جام جم آنلاین: هنوز هم سکه میتواند مهریهای اغواکننده باشد، اما خیلیها دیگر برق سکهها چشمشان را نمیگیرد و به دنبال چیزهای نابتری هستند.
وقتی مردی جوان در دفترخانه ازدواج پای سندی را امضا میکند که به او میگوید از همین لحظه باید خودش را برای خرید 500 هزار شاخه گل ارکیده آماده کند، شاید هرگز باورش نشود که همین مهریه به ظاهر خندهدار روزی او را به دردسر میاندازد. ولی بالاخره این اتفاق میافتد همانطور که تا به حال برای مردان جوان زیادی که خود را آماده کشیدن خط پایان به زندگی مشترکشان کرده بودند (این اتفاق) افتاده است. بنزین امروز کالای مهمی شده بویژه بعد از سهمیهبندی شدن آن، اما وقتی دختری مهریهاش را 10 هزار لیتر بنزین قرار میدهد حتما یک جای کار میلنگد.
اما مونا این کار را کرد و مرد دلباخته او هم پذیرفت. آنها وقتی در دفترخانه شماره... تهران عقدشان را ثبت کردند دهان فامیل به خاطر عجیب بودن بیش از حد مهریه باز ماند(ادامه مطلب...
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/3/29:: 1:56 عصر
یک ساعت ویژه
مردی دیروقت، خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود. سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم؟
- بله حتمآ. چه سئوالی؟
- بابا! شما برای هرساعت کار چقدر پول می گیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میکنی؟
- فقط میخواهم بدانم.
- اگر باید بدانی، بسیار خوب می گویم: 20 دلار
پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید.
بعد به مرد نگاه کرد و گفت : میشود 10 دلار به من قرض بدهید ؟
مرد عصبانی شد و گفت: ....
اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی، سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم. پسر کوچک، آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سئوالاتی کند؟ بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که او برای خریدنش به 10 دلار نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
- خوابی پسرم ؟
- نه پدر، بیدارم.
- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام.
امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم.
بیا این 10 دلاری که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد: متشکرم بابا !
بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت:
با این که خودت پول داشتی، چرا دوباره درخواست پول کردی؟
پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود، ولی من حالا 20 دلار دارم.
آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟
من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ...
کلمات کلیدی :
ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/3/29:: 1:52 عصر
پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد. او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است. سپس مجددا" دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت:(( دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام ))