سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بیهوشی بهتر است یا بی حسی موضعی؟

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/10/29:: 11:30 صبح

 

بیهوش کردن برای عمل جراحی

عمل جراحی همواره ترس و دلهره‌ای برای بیمار ایجاد می‌کند. یکی از دلایل این استرس و نگرانی ممکن است بیهوشی و عوارض ناشی از آن باشد.

 

دکتر حسین‌ علی شریف، متخصص بیهوشی و مراقبت‌های ویژه در این‌باره می‌گوید:

 

به ‌طور معمول در جراحی‌هایی که در گذشته انجام می‌گرفت، خود جراح، کار بیهوشی را انجام می‌داد، اما با پیشرفت علم و روش های جراحی و با توجه به اهمیت حفظ سلامت بیمار، ایجاد رشته‌ای جدید در دانشگاه که به صورت جداگانه وظیفه مراقبت از بیمار را داشته باشد احساس شد.

با پیدایش رشته تخصصی بیهوشی، جراح فقط کار جراحی ادامه مطلب...

پانداهای دوست داشتنی!

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/10/29:: 11:28 صبح

حتما شما هم به این فکر کردید که چرا بعضی از جانوران مانند پاندا یا پنگوئن ها برای ما دوست داشتنی تر از بقیه حبوانات هستند. در این مقاله خواهید خواند که چرا ما پانداها را دوست داریم و اینکه چرا برخلاف سایر حیوانات، پاندا از چنین جایگاه مهمی برخوردار است.آنها ما را به یاد خودمان می اندازند

ران سوایزگود، مدیر بومشناسی کاربردی باغ وحش سن دیه گو که یکی از مراکز اصلی نگهداری خرس های پاندا در آمریکاست، می گوید یکی از علت های اصلی علاقه ما به این جانوران این است که آنها ما را به یاد خودمان می اندازند.

پاندا

  ادامه مطلب...

داریوش فرهنگ، بازیگر و کارگردان

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/10/29:: 11:22 صبح
شخصیت‌هایی که دوست داریم
مرجان! تنهایی منو کشت!
داریوش فرهنگ، بازیگر و کارگردان: در روزگار نوجوانی «داش اکل» اثر صادق هدایت را خواندم و جذب شخصیت داش اکل شدم. مردی از دنیا رفت و دختر جوان خود را به دست شخص معتمدی که به جوانمردی شهره بود سپرد. داش اکل به مرور زمان به مرجان علاقه‌مند می‌شود؛ اما از آنجا که دخترک را امانت می‌انگاشت، طبق عرف فکر می‌کرد حق ندارد علاقه‌اش را ابراز کند.

داستان با مرگ داش اکل بسیار تکان‌دهنده به پایان می‌رسد. اما آنچه داش اکل را برای من از دیگران متمایز می‌کند و خاص جلوه می‌دهد، این است که نماینده نسل آدم‌های خوب روزگار خودش است. به عبارت دیگر، عصاره جامعه آن روز در رفتار و سلوک داش اکل گنجانده شده است. متاسفانه من در داستان‌های فارسی امروزی چنین کاراکتری را نمی‌بینم. منظور من تصویر واقعیت موجود است. وگرنه ارزش‌های اخلاقی هر دوره‌ای را، زمان مشخص می‌کند. در واقع ارزش‌های اخلاقی عرفی هم با گذشت زمان معنایشان تغییر می‌کند. شاید اگر حالا در موقعیتی مشابه همین رویه را پیش بگیرد، به نظر منطقی و عاقلانه نیاید. اصولا قرار نیست ما به قضاوت بنشینیم، آیا داش اکل کار درستی کرد یا نه.

مهم این است که او طبق اصول صحیح زمان خود رفتار کرد. قدم برداشتن در مسیر درست هرگز کار ساده‌ای نیست و با رنج توام است. ضمن این‌که آدم‌های اینچنینی همیشه تنها هستند. تنهایی موضوع مورد علاقه من است و گاهی در انتخاب نقش‌هایی که به من پیشنهاد می‌شود، نقش مهمی را بازی می‌کند. نکته‌ای که می‌خواهم روی آن تاکید کنم، اشتباه رایجی در تلفظ صحیح «داش اکل» است. بسیاری آن را «داش آکل» می‌خوانند. در حالی که درست آن «داش اَکل» است. متاسفانه کسی در پی توضیح و تصحیح نیست.


مقابل دوربین مختارنامه

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/10/29:: 11:22 صبح
اگر بگوییم «مختارنامه» دربست در اختیار بازیگران میانسال بوده است حرف بی ربطی نزده‌ایم! حتما تا اینجای کار و بعد از پخش 16 قسمت از این سریال، با حال و هوای آن آشنا شده‌اید و ادامه مطلب...

وقتی اجل مهلت میدهد

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/10/29:: 9:50 صبح
سلیمان جعفرزاده: بعضی ماجرا‌ها اینقدر عجیب و البته معنادار است که باور کردنش دشوار به نظر می‌رسد، اما سرنوشت از این ماجراها زیاد می‌آفریند. ماجراهایی که اشاره به چیزی فراتر از اختیارات و تصمیمات زمینی دارد و یادمان می‌آورد که مرز بودن و نبودن چقدر باریک است. سانحه هوایی بوئینگ 727 به مقصد ارومیه آبستن یکی از همین ماجراها بود. ?? دی سال ???? یک هواپیمای فالکن در نزدیکی ارومیه دچار سانحه شد.

در این پرواز احمد کاظمی فرمانده وقت نیروی زمینی و تعدادی دیگر از همسفرانش به شهادت رسیدند، اما در آن پرواز یک مسافر دیگر هم قرار بود باشد و نبود. مسافری که دست تقدیر او را از این سفر بازداشت. مسافر جامانده 5 سال بعد بلیتی به مقصد ارومیه می‌گیرد. بلیتی که تاریخ 19 دی 1389 بر آن حک شده است. درست در تاریخ سالگرد شهدای آن پرواز. اما مسافر دوباره از این پرواز هم جا می‌ماند. مسافر جامانده تصورش را نمی‌کرد که بار دیگر بلیتی به مقصد ارومیه بگیرد که در آن بلیت تاریخ 19 دی 1389 حک شده باشد و از قضای روزگار این پرواز هم دچار سانحه شود. این مسافر بازمانده سلیمان جعفرزاده است؛ نماینده مردم ماکو، چالدران و پلدشت و رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس شورای اسلامی. جعفرزاده مسافر صدو پنجاهم بوئینگ 727 بود. هواپیمایی که به مقصد نرسید. حالا بعد از آن سانحه شاید همدردی این مسافر بازمانده، با بازماندگان جانباختگان و مصدومین خیلی عمیق‌تر از بقیه باشد، او که به مصلحت تقدیر و مشیت الهی در فهرست صدو چند مسافر این پرواز نبود امروز به سفرهای نرفته‌اش می‌اندیشد و زندگی دوباره‌اش.


عشق سالهای دهه 60

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/10/29:: 9:48 صبح
بمباران هوایی، صدای آژیر قرمز، چسباندن چسب ضربدری روی شیشه، موتور رِکس، تلویزیونی با فقط 2 کانال، اتوبوس دو طبقه و.... همه تصاویری نوستالژی و خاطره‌انگیز است که از سال‌های دهه 60 در ذهن آدم‌های آن دوران مانده و شاید برای شما که حالا خواننده این مطلب هستید، هیچ تصوری از آن وجود نداشته باشد؛ اما اگر به چنین فضاهایی علاقه‌مند هستید، منتظر تماشای سریال تلویزیونی «ارمغان تاریکی» محصول شبکه 3 سیما باشید؛ سریالی که این روزها به کارگردانی جلیل سامان و تهیه کنندگی سیداحمد کاشانچی در حال ساخت است و قرار است از نیمه دوم بهمن ماه پخش آن به شکل هر شبی آغاز شود.

سامان که سال گذشته با فیلم تحسین شده «وقت‌بودن» در جشنواره فیلم فجر حضور داشته، در این سریال به سراغ این مقطع تاریخی رفته و با دستمایه قرار دادن زندگی دانشجوی عکاسی با نام «مجید» که عضو ساده و هوادار یک سازمان سیاسی است، قصه‌ای عاطفی از این دوران را روایت می‌کند که در بستر یک سازمان سیاسی، روابط و ماجراهای آن شکل می‌گیرد.

نقش اول این سریال به عهده «آرش مجیدی» است و امیر آقایی، لیلا زارع، سودابه بیضایی، مجید مشیری، شهین تسلیمی، مجید سعیدی، حمیدرضا هدایتی، سعیده عرب، امیر غفارمنش، علی ابوالحسنی، حشمت آرمیده، فریبرز گرمرودی، آزاده ریاضی و... دیگر نقش‌های آن را ایفا می‌کنند.

سازندگان سریال تلاش کرده‌اند تا برای باورپذیرتر شدن آن، همه چیز را جز‌به‌جز مطابق آن دوره تاریخی به پیش ببرند. از یافتن پیکان جوانان گوجه‌ای رنگ، ژیان، اتوبوس دو طبقه‌ای و اتومبیل آتش‌نشانی قدیمی گرفته تا بازسازی صف‌های نفتی که سر سیاه زمستان در همه شهرهای ایران به سادگی قابل رؤیت بود. اگر علاقه‌مند دیدن چنین فضاهایی هستید، تا نیمه دوم بهمن امسال صبر کنید.


حَبّ خنده

ارسال شده توسط N در 89/10/28:: 9:53 صبح

خوش به حال بچگی‌هامون قاط زدم[که] بیخیال بودیم [و] به هر چیز کوچیکی این‌قدر می‌خندیدیم که دل‌درد می‌گرفتیمخیلی خنده‌دار. سوژة خنده‌داری هم در کار نبود، ولی هی می‌خندیدیم!جالب بود تا جایی که بزرگترها صداشون در می‌اومد و می‌گفتن: چته بچه این همه می‌خندی؟اصلا! مگه حبّ خنده خوردی؟ آخر سر هم یه کتکی برای خندیدن بیجامون می‌خوردیم! تا کتک هم نمی‌خوردیم آروم نمی‌شدیم؛ ولی حالا خنده‌دارترین جوکها و فیلمهای طنز و شادترین مهمونیا برامون جالب نیست!خسته کننده

نمی‌دونم... یه دفعه هم رفتم پیش پزشک که برام قرص خنده بنویسه، گفت: «متأسفم؛ با بیمه قرارداد نداریم»!مدرک داشتن


همچو برف، آب خواهم شد

ارسال شده توسط N در 89/10/28:: 9:43 صبح
...با دستانی خالی، کارم [نوشتنِ] وصیت است. آخر عینک ته استکانی بدقواره به درد که می‌خورد؟ کفشهایم چه؟ ردّ پایم؟ آیا کسی به آنها نیاز خواهد داشت؟ یادم نبود که زندگی تکرار نیست، تجربه نیست، هر کسی باید راهی برود، ردّ پایی بگذارد. چه اهمیت دارد که پیرمردها حرف بزنند؟ اصلاً پیرمردها همه پرحرفند! بی‌آن‌که راهی بروند، می‌نشینند یک جا [و] خیره می‌شوند [و] خرّوپف می‌کنند [و] می‌خورند! خودم یکیشان را دیدم که از فرط ترس، نمی‌توانست از خیابان رد بشود! چه می‌فهمید که راه چیست یا ارتفاع چاه چقدر است؟! حالا که پایی ندارد [و] نفسی [هم] ندارد!

 

بگذریم... [مگر کسی می‌داند که] روز تدفین من، سهم من کدام اشک است؟ هان! یادم آمد. جزو اقلامِ [نوشته شده در] وصیت[نامه‌ام] یک ساعت هم هست؛ با عقربه‌هایی که کارشان خواب است، گاهی هم سرفه‌هایی جدی! اگر نبضی برایشان نزند، می‌ایستند و اگر بزند، به هزار مکافات راه می‌روند روز تا شب، شب تا روز: «رسیدم به خط پنجم»!

چقدر سخت است نوشتن از داشته‌هایی که به درد کسی نمی‌خورد؛ از انسانی که فقط پوشاکش و پولهای توی جیبش را میراث می‌گذارد. باغهایش، املاکش، حساب بانکی‌اش، بالش نرمش را هم خواهد گذاشت.

زمستان نزدیک است. گمانم تنها دوستم، آدم برفی خواهد بود؛ با هویجی در صورت، [هر چند]که دروغ نمی‌گوید، با دکمه‌هایی که هیچ اشکی تَرِشان نمی‌کند، و آغوشی که گرمایت را زود می‌گیرد [و] با عشقت آب می‌شود.

وقتی که برفها کفنم کنند، بیلهای سرد، یک آدم برفی را خواهند کاشت. راستی آدم برفی؛ چقدر گیس سپید به من و تو می‌آید.


معجزه لبخند

ارسال شده توسط N در 89/10/28:: 9:41 صبح
لبخند را باور کن. لبخند هدیه‌ای فوق‌العاده، ساده، ارزان و در دسترس است. فکرش را بکن؛ روزت را با لبخند شروع می‌کنی. همه چیز تغییر می‌کند. حتی غریبه‌ها هم از لبخندت شاد می‌شوند.

 روحیه‌ات تغییر می‌کند. کارهایت بهتر پیش می‌رود. آن وقت است که قدرت لبخندی ساده را درک می‌کنی.وقتی خسته از یک روز کاری به خانه برمی‌گردیم، با یک لبخند قشنگ خستگی را از بین برده و شادی و امید را جایگزین آن می‌کنیم. راستی آیا می‌دانستید لبخند مسری است؟ پس بیایید با یک لبخند ساده روی لب، خانواده، دوستان و همکاران خود را هم وادار به لبخند زدن کنیم.لبخند چنان ارزشی دارد که نمی‌توان آن را خرید، قرض گرفت، گدایی کرد یا برخلاف میل کسی آن را از او گرفت.بنابراین لبخند را فراموش نکنید. لبخند معجزه می‌کند.در ضمن به یاد کسانی باشیم که تنها هستند و یک لبخند ساده و قشنگ می‌تواند شادی را به روح خسته آنها هدیه کند. لبخند بزنیم و مهربان باشیم.


10 گام برای جوانتر شدن

ارسال شده توسط N در 89/10/28:: 9:40 صبح
از گذشته‌های دور، داشتن عمر طولانی یکی از آرزوهای بشر بوده است و یافتن اکسیر جوانی همواره ذهن او را مشغول خود کرده است. تا این‌که با پیشرفت علم، او دریافت پیر شدن بخشی غیرقابل اجتناب از زندگی ادامه مطلب...
   1   2   3   4      >



بازدید امروز: 28 ، بازدید دیروز: 69 ، کل بازدیدها: 571942
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ