سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند

ارسال شده توسط N در 90/2/14:: 3:48 عصر

تو گردان شایعه شده بود نماز نمی خونه!
گفتن:  «تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده!»
باور نکردم و گفتم:
«لابد میخواد ریا نشه، پنهانی می خوانه.»
وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم  با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند!

توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم.
ـ تو که برای خدا می جنگی، حیفه نیس نماز نخونی...
لبخندی زد و گفت:
«یادم می دی نماز خوندن رو!»
ـ بلد نیسی!؟
ـ نه، تا حالا نخوندم!
همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم.
ی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرام که کف قایق خواباندمش، لبخند کم رنگی زد، با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد....
همه خواهان تو از مسلم و ترسا و یهود
وه ببین بر سر کوی تو عجب غوغایی ست





بازدید امروز: 129 ، بازدید دیروز: 215 ، کل بازدیدها: 575145
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ