سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوست به این میگن!

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/2/13:: 11:33 صبح

دوست به این میگن!
دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد... دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت :  "امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد" 


آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند    .


 


ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.


 


او بر روی سنگ نوشت:"امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد"  .


 


دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:"چرا وقتی سیلی ات زدم ،بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟"  دوستش پاسخ داد :


 


وقتی دوستی تو را ناراحت می کند باید آن را بر روی شن بنویسی تا بادهای بخشش آن را پاک کند. ولی وقتی به تو خوبی می کند باید آن را روی سنگ حک کنی تا هیچ بادی آن را پاک نکند


تبدیل ابله به نابغه !!!

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/2/13:: 11:33 صبح
تبدیل ابله به نابغه !!!
در دهکده ای کوچک مردی زندگی می کرد که به ابله بودن اشتهار داشت و ابله هم بود . تمام آبادی مسخره اش می کردند . ابلهی تمام عیار بود و مردم کلی با او تفریح می کردند.ولی او از بلاهت خود خسته شد . بنابر این از مرد عاقلی راه چاره را پرسید.
مرد عاقل گفت :مساله ای نیست ! ساده است ? وقتی کسی از کسی تعریف کرد تو انکار کن . اگر کسی ادعا می کند که ” این آدم مقدس است “? فوری بگو ” نه ! خوب می دانم که گناهکار است? ” اگر کسی بگوید ” این کتابی معتبر است “? فوری بگو ” من خوانده و مطالعه کرده ام “? نگران نباش که آن را خوانده یا نخوانده ای? راحت بگو ” مزخرف است !”? اگر کسی بگوید این نقاشی یک اثر هنری بزرگ است ” راحت بگو ” این هم شد هنر؟ چیزی نیست مگر کرباس و رنگ . یک بچه هم می تواند آن را بکشد”. انتقاد کن? انکار کن? دلیل بخواه و پس از هفت روز به دیدنم بیا.
بعد از هفت روز? آبادی به این نتیجه رسید که این شخص نابغه است : ” ما خبر از استعدادهای او نداشتیم و اینکه اودرهر موردی اینقدر نبوغ دارد . نقاشی را نشان او می دهی و او خطاها را به شما نشان می دهد. کتابهای معتبر را نشان او می دهی و او اشتباهات و خطا ها را گوشزد می کند . جه مغز نقاد شگرفی !چه تحلیل گر و نابغه ی بزرگی ! ”
پس از هفت روز پیش مرد عاقل رفت و گفت :دیگر احتیاج به صلاح و مصلحت تو ندارم . تو آدم ابلهی هستی !
تمام آبادی به این آدم فرزانه معتقد بودند و همه می گفتند :” چون نابغه ی ما مدعی است این مرد آدمی است ابله? پس او باید ابله باشد.

هیزم شکن و فرشته

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/2/13:: 11:33 صبح

هیزم شکن و فرشته
روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت."آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوش حال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شکن خوش حال روانه خونه شد. یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ هیزم شکن فریاد زد: آره!


 


فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه " هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.
نکته اخلاقی: هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده


بهلول و هارون

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/2/13:: 11:33 صبح

بهلول و طبیب دربار هارون



آورده اند که هارون طبیب مخصوصی از یونان جهت دربار خود خواست. وقتی که طبیب وارد بغداد شد هارون با شکوه و جلال مخصوصی آن طبیب را وارد دربار نمود و بسیار به او احترام می نمود. تا چند روز بزرگان به نزد آن طبیب می رفتند که پس از چند روز بهلول هم با چندی از دوستان به دیدن آن طبیب رفت. در هنگام تعارفات و صحبتهای معمولی ناگهان بهلول از آن طبیب سوال نمود: شغل شما چیست؟ طبیب چون سابقه بهلول را شنیده و او را می شناخت که دیوانه است، خواست او را مسخره نماید گفت که طبیب هستم و مرده ها را زنده می نمایم! بهلول در جواب گفت:



تو زنده ها را نکش، مرده زنده کردنت پیش کش. از جواب بهلول هارون و اهل مجلس بسیار خنده کردند و طبیب از رو رفت و بغداد را ترک کرد.



پند دادن بهلول به هارون



روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا.



بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت: نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟



هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟



قصه مسجد ساختن فضل بن ربیع



آورده اند که فضل بن ربیع در شهر بغداد مسجدی بنا نمود و روزیکه قرار بود سر در مسجد را نصب کنند از فضل سوال نمودند تا دستور دهد که عنوان نوشته را چه بنویسند. اتفاقا بهلول در آنجا حاضر بود. از فضل پرسید: مسجد را برای که ساختی؟ گفت برای خدا. بهلول گفت: اگر برای خدا ساختی اسم خود را در کتیبه ذکر نکن. فضل عصبانی شد و گفت: برای چه اسم خود را ذکر ننمایم. باید مرم بدانند که بانی این مسجد کیست؟ بهلول گفت: پس در این مسجد ذکر کن که بانی این مسجد بهلول است. فضل گفت: هرگز چنین کاری نمی کنم. بهلول گفت: اگر این مسجد را برای خودنمائی و شهرت ساخته ای، اجر خود را ضایع کردی. فضل نتوانست جواب بهلول را بدهد و حرفی نزد و بعد گفت: هرچه بهلول می گوید بنویسید. آنگاه بهلول امر نمود آیه ای از قرآن کریم را نوشته بر سر درب مسجد نصب نمایند.



عطیه(اهدا کردن) خلیفه به بهلول  



روزی هارون مبلغی را به بهلول داد تا آن را در بین فقیران و مستمندان تقسیم نماید. بهلول پول را گرفت و بعد از چند لحظه آن را به خود خلیفه برگرداند. هارون از علت آن کار سوال نمود. بهلول گفت: من هر چه فکر کردم که از خود خلیفه محتاج تر و نیازمندتر کسی نیست و به همین خاطر من این وجه را به شما بازگرداندم چون می بینم که مأمورین و گماشتگان تو در مغازه ها ایستاده و به ضرب تازیانه مالیات و باج و خراج از مردم می گیرند و در خزانه تو می ریزند که از این جهت دیدم احتیاج تو از همه بیشتر است لذا وجه را به شما پس دادم.



سوال مردی از بهلول درباره شیطان



آورده اند که مردی زشت و بد اخلاق از بهلول سوال کرد که میل دارم شیطان را ببینم. بهلول گفت: اگر آینه در خانه نداری در آب زلال نگاه کن شیطان را خواهی دید.


گلواژه هایی کوتاه، با مفاهیمی زیبا از دکتر علی شریعتی

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/2/13:: 11:33 صبح

گلواژه هایی کوتاه، با مفاهیمی زیبا از دکتر علی شریعتی
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است



اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است



اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم. این زندگی من است
دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند



اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری
به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق
آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد


حکایت کشاورز و اسب

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/2/13:: 11:33 صبح
حکایت کشاورز و اسب
روزی اسب کشاورزی داخل چاه افتاد . حیوان بیچاره ساعت ها به طور ترحم انگیزی ناله می کرد.بالاخره کشاورز فکری به ذهنش رسید . او پیش خود فکر کرد که اسب خیلی پیر شده و چاه هم در هر صورت باید پر شود . او همسایه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد . آن ها با بیل در چاه سنگ و گل ریختند. اسب ابتدا کمی ناله کرد ، اما پس از مدتی ساکت شد و این سکوت او به شدت همه را متعجب کرد . آنها باز هم روی او گل ریختند . کشاورز نگاهی به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه ای دید که او را به شدت متحیر کرد.
با هر تکه گل که روی سر اسب ریخته می شد اسب تکانی به خود می داد ، گل را پا یین می ریخت و یک قدم بالا می آمد همین طور که روی او گل می ریختند ناگهان اسب به لبه چاه رسید و بیرون آمد .
نتیجه اخلاقی:‏ زندگی در حال ریختن گل و لای برروی شماست . تنها راه رها یی این است که آنها را کنار بزنید و یک قدم بالا بیایید. هریک از مشکلات ما به منزله سنگی است که می توانیم از آن به عنوان پله ای برای بالا آمدن استفاده کنیم با این روش می توانیم از درون عمیقترین چاه ها بیرون بیاییم

تفاوت "عشق" و "دوست داشتن"

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/2/13:: 11:33 صبح

تفاوت "عشق" و "دوست داشتن"


 


عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.


عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.


عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.


عشق در اغلب دلها، در شکلها و در رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد.


عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان زندگی میکند و بر آشیانه بلندش، روز و روزگار را دستی نیست ... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.


عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و "دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست.


و آنگاه که عشق و دوست داشتن لازم و ملزوم یک پیوند ناگسستنی باشند


عشق همواره اهدا میشود؛ آزادانه، مشتقانه و بی چشمداشت، حتی اگر به چشم نیاید یا گرامی داشته نشود. با این استدلال که :
عشق نمی ورزیم که به ما عشق بورزند، آنگونه "عشق" می ورزیم که "دوست داشتن" را بمعنای واقعی تفسیر کرده باشیم
...


جملات مثبت

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/2/13:: 11:33 صبح

جملات مثبت
معیار واقعی بودن تصمیم، آن است که دست به عمل بزنیم. آنتونی رابینز


اجازه نده ترس تو را فلج سازد. مارک فیشر


افرادی که از ریسک کردن میترسند، به جایی نمیرسند. مارک فیشر


نشاط، آزادی مطلق است. تو حرکت به بالا را آغاز میکنی؛ نشاط به تو بال می دهد تا با آن پرواز کنی. اشو


منشا همه بیماریها در فکر است. ژوزف مورفی


رحمت خداوند ممکن است تاخیر داشته باشد اما حتمی است. آنتونی رابینز


چنانچه نیک اندیش باشید خیر و خوشی به دنبالش خواهد آمد. ژوزف مورفی


افراد موفق هیچ وقت اجازه نمیدهند که شرایط آزارشان دهد. مارک فیشر


افرادی که زمان را در انتظار شرایط عالی از دست میدهند هرگز موفق نمیشوند. مارک فیشر


اعمال ثابت ما سرنوشت ما را تعیین میکند. آنتونی رابیتز


تولد و مرگ اجتناب ناپذیرند، فاصله این دو را زندگی کنیم. سانتابان


هنگامی که تخیلات و منطق در ضدیت با هم قرار بگیرند، تخیلات پیروز میشوند. مارک فیشر


وقتی که هدف روشنی داشته باشیم احساس روشنی به ما دست میدهد. آنتونی رابینز


ترس را از خود بران و با خود بگو من با نیروی شعور خود قدرت انجام هر کاری را دارم. ژوزف مورفی


هر واقعه ای در آغاز به صورت رویا است. کارل سندبرگ


هر کس از قدرت انتخاب برخوردار است پس سلامتی و شادی را انتخاب کند. ژوزف مورفی


قانون زندگی، قانون باور است. ژوزف مورفی


اعتقادات ما اعمال افکار و احساسات ما را شکل میدهد. آنتونی رابینز


با هر تصمیمی تغییری تازه در زندگی آغاز میکنید. آنتونی رابینز


برای شروع باید باور داشته باشی که میتوانی، سپس با اشتیاق شروع کنی. مارک فیشر


اگر نمیدانی به کجا میروی به هیچ کجا نخواهی رسید. مارک فیشر


سعی نکنیم بهتر یا بدتر از دیگران باشیم، بکوشیم نسبت به خودمان بهترین باشیم. مارکوس گداویر


کلک از نوع عجایب

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/2/13:: 11:33 صبح

کلک از نوع عجایب
شخصی نقل میکرد که وقتی به شهر... رفته بودم و در خانه پیرزنی جهت اقامت وارد شدم ، ناگاه در فضای خانه دختر


صاحبخانه را دیدم و یکدل نه که صد دل عاشق او شدم . نزد پیرزن رفته و شرح حال خودم را گفتم .
پیرزن گفت : این مطلب بسیار سهل و آسان است تو فقط تدارک عروسی را بگیر باقی کارها را من درست می کنم


.
پس مبلغی پول از من گرفته و بعد از ساعتی جمعی از زنان و مردان را به خانه آورد ، پس ملائی به نزد من امده و


من او را وکیل نمودم .
آنگاه صیغه عقد خوانده و دهان ها شیرین شد ، پس از ساعتی همه رفتند و من را که بیصبرانه منتظر ورود به حجله


بودم را تنها گذاشتند .
نگاهی به دور و برم کرده و جز پیرزن کسی را ندیدم ، از او پرسیدم : پس عروس من کجاست ؟ پیرزن گفت : من


عروس تو هستم و برای تو عقد شده ام ! نگاهی به او کردم ، تنی دیدم چون چوب خشک ، نه دندان داشت و نه


یک موی سرش سیاه بود . مسلمان نشنود کافر نبیند . دانستم که او مرا فریب داده است .
بی درنگ بر خود مسلط شده و گفتم : الحمد الله که مقصود من انجام شد ، من تو را می خواستم و چون خجالت می


کشیدم ، آن دخترک را بهانه کرده بودم .
پس با خود فکری کردم که چگونه خود را از دست آن عفریته نجات دهم ، چون می دانستم اهالی آن شهر از مرده شو


بسیار می ترسند و او را در جمع خود راه نمی دهند ، آنشب را صبح کرده و بیرون آمدم .
کرباسی خریدم و بر سر بستم و سایر اسباب غسالی را فراهم آوردم و داخل خانه شدم . عروس گفت : این چه


اوضاعی است ؟
گفتم : من در شهر خود مرده شوئی بودم و شنیده بودم که مرده شوی این ولایت مرده است ، به این شهر آمدم تا به


این شغل مشغول بشوم و لیکن چون دست تنها بودم تو را گرفتم تا من را در شستن زن های مرده کمک کنی .
چون عروس این سخنان شنید ، نعره ای زده و بیهوش شد و همینکه بهوش آمد او را گفتم : زود باش این ادا


اطوارها را دور بریز ، تو برای من بسیار خوش قدم نیز هستی ، پا شو که باید برویم چون چند مرده آورده اند که باید


رفته و آنها را غسل دهیم ،من به اهالی شهرگفته ام زنها را تو و مردها را من غسل خواهیم دا د . عروس التماس و


زاری کرده و گفت : از من دست بردار ، من مهر خود را به تو میبخشم و مبلغی هم به تو می دهم . من راضی نمی


شدم تا آنکه به هزار معرکه من را راضی کرده ، ثروت قابل توجه ای را به من بخشید و او را طلاق گفتم !!!
   نتیجه اخلاقی: مردها...! مواظب خود باشید...


 


انواع کتاب خوانها!

ارسال شده توسط مدیر وبلاگ:علی در 89/2/13:: 11:33 صبح

 انواع کتاب خوانها!



بدیهی است که همگان کتاب نمی خوانند! اما آن عده هم که می خوانند، با انگیزه های متفاوت و گوناگونی بدین کار می پردازند  چنان که می توان کتاب خوانی و کتاب خوانان را به این گروه ها (مثلا)ً دسته بندی کرد:



    سرسری خوان ها که بدون دقت و تامل کافی یک نوشته را (حتی گاه تا انتها) می بلعند!


 


    فله ای خوان ها که هر موضوعی را به صورت هرچه پیش آید خوش آید، به مطالعه می گیرند!
   


یک سویه خوان ها که تنها به یکی از رده های کتاب ها ابراز علاقه می کنند مثلاً فقط و فقط رمان می خوانند!



   مقطعی خوان هاکه گاهی، به مطالعه بخشی از موضوعی، در کتابی، روی خوش نشان می دهند!
   
سربندی خواندها که تنها برای سرگرم بودن (و نه آموختن و فهمیدن) کتابی را به دست می گیرند!
 


  تندخوان ها که این گروه اگر برای بهره وری بیش تر از زمان و البته همراه با درک مطالب، مطالعه کنند بسیار خوب است، اما اگر صرفاً برای آن که کتابی را پیش از موعد بخوانند، به کتاب خواندن بپردازند، بهره چندانی نخواهند یافت!
   


تفننی خوان ها که پراکنده، بی برنامه و فقط بر سبیل تفنن چیزی را می خوانند و مطالعه در برنامه های روزانه آنان جایگاه تعریف شده خاصی ندارد!
  


 سیاسی خوان ها که تنها به مطالعه آثار و مسایل سیاسی می پردازند و از دیگر مسایل خود را محروم می کنند.
   


 


کم خوان ها که هیچ علاقه و انگیزه ای به مطالعه مدون و حتی به پایان رساندن یک کتاب ندارند، بلکه تنها به مطالعه صفحه یا سطرهایی چند، بسنده می کنند!
   


 


جایزه ای خوان ها که تنها به مطالعه کتاب هایی می پردازند که براساس آن ها مسابقه ای ترتیب داده شده باشد، آن هم به قصد قربت برای برخوردار شدن از جایزه (به قید یا بی قید قرعه!)
   


 


مصلحتی خوان ها که بنابر مصالحی (که گاه خودشان تشخیص می دهند) اثری را به شرف مطالعه مفتخر می کنند!
  


 


 درسی خوان ها، که فقط و فقط والاو بلا باید تنها کتاب های درسی را نوش جان اندیشه خود کنند و اصلاً هم به روی مبارک شان نیاورند که در پهنه هستی غیر از کتاب های درسی، چیز دیگری هم برای خواندن وجود دارد!
  


 


 عادتی خوان ها که برحسب انجام وظیفه براساس عادت، به کتاب و کتاب خوانی نظر لطف دارند!
  


 


 غیرمکتوب خوان ها که نظر مساعدی به کتاب های چاپی ندارند، بلکه بیش تر به مطالعات اینترنتی می پردازند!
  


 


 روزنامه خوان ها که دل شان نمی آید جز مطالب روزنامه ها، نوشته های دیگر و یا کتابی را ازنظر مبارک بگذرانند!
   


 


بازاری خوان ها که خوش ندارند مطلبی را بخوانند که درک و تحلیل و بهره وری از آن نیاز به تفکر و تعمق داشته باشد بلکه به چند موضوع برجسته ای که هرازگاهی مدگونه به وسیله ناشرانی آگاه به بازار مصرف! و گاهی هم بسیار مسرفانه منتشر می شود، چشم می دوزند!
   


 


خوابی خوان ها که وقتی به دلایلی خواب به چشمان شان نمی آید، اثری را مطالعه می کنند تا بخوابند (برخلاف کسانی که کتابی را می خوانند تا به خواب نروند!)
  


 


 موضوعی خوان ها که براساس علاقه یا رشته و تخصص و مهارت خود، تنها به مطالعه در همان زمینه اهتمام می ورزند.
   


 


برگزیده خوان ها که به شیوه هایی گوناگون از آثار برگزیده و برجسته در یک یا چند زمینه خاص اشراف می یابند و به سوی مطالعه آن ها می شتابند!
    خوب خوان ها که افزوده بر داشتن برنامه مطالعاتی، روشن بودن هدف خواندن، استاد بودن در گزینش کتاب خوب و یادداشت برداری از مطالب لازم و مفید، هر اثری را با تفکر، تامل و با دیدی منتقدانه می خوانند تا پیوسته برترین سخن ها و معانی را بیابند و برگزینند و در مجموع از خواندنی علم افزا، اندیشه زا، درست و ثمربخش برخوردار شوند.


 



    من بنده، به شخصه به همه گروه هایی که ذکر خیرشان را کردم، احترام می گذارم، اما درود ویژه خویش را به پیشگاه آخرین گروه تقدیم می دارم.
 


 


  در پایان، به یادها می آورم که بنابر آن چه گذشت، ما، در جامعه خواننده کم نداریم! (به ویژه اگر آواز خوانان را هم به این گروه های بیست گانه بیفزاییم!) تنها چیزی که می ماند کتاب خوب است که آن هم امیدواریم به همت ناشران دردآشنا و فرهنگ دوست، به زودی دیدارها با کتاب های به راستی خوب، تازه گردد!            


 


  از ارسال این مطلب عالی و خواندنی دوست خوبم آقای جواد نعیمی تشکر می کنم.


                دوستان گلم منتظر نظر وپیشنهادی شما هستیم


<      1   2   3   4   5      >



بازدید امروز: 102 ، بازدید دیروز: 96 ، کل بازدیدها: 560735
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ