سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بنام هستی بخش یگانه

ارسال شده توسط N در 90/2/18:: 4:7 عصر

 استاد  یه کمی دیرتر اومدسر کلاس.  بحثای قبلی ادامه داد(سریع حق مطلب رو ادا کرد)ودر ادامه گفت:اساتید محترم وآینده سازان فردا ،میخام یه مسئله ای  واسم پیش اومده بودش که بعنوان یه تجربه باز گو میکنم!!!
امروز صبح اول وقت  که داشتم می اومدم،وسطای راه یهو دیدم یه چرخ ماشین ازم سبقت گرفت.پایین رفتم هوا سرد ویخبندان بودش.متوجه شدم چرخ عقب ماشین باز شده و ازم جلو زده. رفتم چرخ رو برداشتم وجکو نصب کردم هرچی گشتم مهره های چرخ رو پیدا نکردم اون موقع صبح نه لوازم یدکی باز بود ونه خودم وسایل یدکی داشتم.مونده بودم هاج واج.از یه طرف کلاس دیر میشد ازطرفی هم کاری ازم ساخته نبود.

یه 15-20 دقیقه ای همین طور گذشت،کلافه شده بودم.خلاصه حیران این جریان بودم که یهو
یه مرد میانسالی که یه دکه سیگارفروشی داشت آتشی روشن کرده بود و از دور شاهد کارامم بود صدام زد وگفت:میخای راه حلی بهت نشون بدم  تا ازین مخمصه بیرون بیای،منم که حال وحوصله نداشتم فکرکردم میخاد سربه سرم بذاره اعتنایی نکردم.تو فکر بودم ،نزدیکم اومد گفت :"اگه دیدی نشد چیزی  رو از دست که نمیدی،فقط باید قول بدی که یه سیگار ازم بخری".

گفتم حالا راه حلت؟با آرام واطمینان گفت: از هر چرخ ماشینت
یه مهره باز کنی میشه 3تا مهره .اون 3 مهره روببندی هر4چرخ ماشینت 3مهره ای میشه که میتونی دور دنیا رو بری.از خوشحالی
یه هزاری دادم گفتم اینم انعامت!!!نگرفت گفت:قولت یادت رفت.حین اینکه سیگار رو میگرفتم گفتم چقد درس خوندی با این هوشت.سرشو پایین انداخت وگفت:دوم راهنمایی بودم که مادرم مریض شد ومجبور شدم واسه تهیه داروهاش کار کنم ،پنج سال پیش مادرم سرطان خون داشت؛هردو ماه یه بار شیمی درمانی میشد اونموقع اوایل96هزار تومن هزینه داشت ولی اواخر تا160هزار هم رسید،اشک توچشاش جاری شد دیگه چیزی نگفت .

پ ن : توی ماشین میگفتم مثلا استاد استاتیک هستم چرا نتونستم واسه ایستایی ماشین راه حل به این سادگی پیدا کنم واقعا چقدما از این افراد داریم که ازشون غافلیم. واقعا ما چقد افراد نابغه  داریم هیچی هم ازشون اطلاع هم نداریم 





بازدید امروز: 43 ، بازدید دیروز: 209 ، کل بازدیدها: 560209
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ